دلنوشته های یک بازنشسته(جهانمردی شهرضا)

متن مرتبط با «میرند» در سایت دلنوشته های یک بازنشسته(جهانمردی شهرضا) نوشته شده است

قهرمانان نمی میرند

  • به یاد قهرمان محمد مهدی سامع قهرمانان نمی میرند بینمان بود ولی بین ما نبود از ما بود ولی از میان ما نبود همه با او بودند ولی تنها بود . به قول خودش در این (دیار قریبی غریب) بود . کلامش " مرامش و منشش او را خاص کرده بود. دل کوچکش  به وسعت دریا و نگاه نافذش به عظمت آسمانها بود . انسانی عجیب بود "همه را به جای خودشان و به قد خودشان درک میکرد . انگشتان ضعیفش قلم سنگینی داشت آنقدر سنگین که خیلی ها تاب تحملش را نداشتند اما او همه سنگینی دنیای ما را با کمری شکسته از زخم دوران " سی و پنج  سال تحمل کرد .  پا را که از دوره نوجوانی به جوانی گذاشت جسمش از پا افتاد ولی فکرش دایم در تلاش و تکاپو بود تلاشی به وسعت افکار نو اندیشان و دیگر اندیشان جهان . حرکت نداشت اما هیچکس در او ذره ای آرامش ندید . گویی این روح قدرتمند در این جسم نمی گنجید . گرچه این چرخ با او سر ناسازگاری داشت و درست نمی چرخید " اما اختیار چرخ های زیر پایش را داشت  و هر سو که فکرش را آسودگی می بخشید میچرخاند و هر جا که اراده میکرد جسم و جانش را سیاحت میبرد و جلا میداد .  در روزگاری که همه اسیر روز مرگی و سردی شده اند  با همه گرم می گرفت و انرژی مثبت می بخشید این را از خداحافظی مردم روزگارش می شود فهمید که اگر چنین جانگداز و غمگینانه همراهیش کردند علتش از دست دادن او نبود که مردم در غم تنهایی خود گریستند  که درد مردم در این ضایعه, ...ادامه مطلب

  • قهرمانان نمی میرند

  • به یاد قهرمان محمد مهدی سامع قهرمانان نمی میرند بینمان بود ولی بین ما نبود از ما بود ولی از میان ما نبود همه با او بودند ولی تنها بود . به قول خودش در این () بود . کلامش " مرامش و منشش او را خاص کرده بود. دل کوچکش  به وسعت دریا و نگاه نافذش به عظمت آسمانها بود . انسانی عجیب بود "همه را به جای خودشان و به قد خودشان درک میکرد . انگشتان ضعیفش قلم سنگینی داشت آنقدر سنگین که خیلی ها تاب تحملش را نداشتند اما او همه سنگینی دنیای ما را با کمری شکسته از زخم دوران " سی و پنج  سال تحمل کرد .  پا را که از دوره نوجوانی به جوانی گذاشت جسمش از پا افتاد ولی فکرش دایم در تلاش و تکاپو بود تلاشی به وسعت افکار نو اندیشان و دیگر اندیشان جهان . حرکت نداشت اما هیچکس در او ذره ای آرامش ندید . گویی این روح قدرتمند در این جسم نمی گنجید . گرچه این چرخ با او سر ناسازگاری داشت و درست نمی چرخید " اما اختیار چرخ های زیر پایش را داشت  و هر سو که فکرش را آسودگی می بخشید میچرخاند و هر جا که اراده میکرد جسم و جانش را سیاحت میبرد و جلا میداد .  در روزگاری که همه اسیر روز مرگی و سردی شده اند  با همه گرم می گرفت و انرژی مثبت می بخشید این را از خداحافظی مردم روزگارش می شود فهمید که اگر چنین جانگداز و غمگینانه همراهیش کردند علتش از دست دادن او نبود که مردم در غم تنهایی خود گریستند  که درد مردم در این ضایعه از دست دادن ,قهرمانان ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها